امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

امیر عباس کوچولو

از واکسن تا چهار سال و نیم دیگه راحت شدیم مامانی!

عزیز دلم! امروز واکسن زدیم و الان بیحال گرفتی لالا کردی و گاهی اوقات بیدار میشی غر غر می کنی،  امروز ایستاده قدتو گرفتند و ترازوتم عوض شد، خوب بزرگ شدی دیگه مامان من کلی خوشحال شدم وزنت با لباس زمستانی 10 کیلیو و قدت 81 قربونش برم پسرمو... یه سرگرمی جالب که داری اینکه میری چیزایی مثل بادام و مداد رنگی و پول رو زیر فرش قایم می کنی مثل خونه موش کوچولوها میشه! بیرون از خونه اگه موتور یا چرخ پارک شده باشه ده دقیقه ای باید کنارت بایستم که آقا اونو بررسی کنن و نقاط متحرکشو شناسایی کرده و به حرکت در بیارن! عزیزم ... عزیزم... عزیزمی...   ...
12 اسفند 1391

بدون عنوان

مامانی بیرون رفتنو دوست داری، وقتی بین مردم قدم می زنی خوشت میاد، یاد گرفتی بگی سی دی و میگی برات سی دی بزارم دیدن سی دی یکی از سرگرمیاته از 10 ماهگی تا الان گرگ بازی و توپ بازی رو دوست داری غذای جدید رو به راحتی امتحان نمی کنی جی بازی و کلاغ پر رو خیلی وقته انجام میدی نماز خوندن رو خوب بلدی یاد گرفتی با گوشی مامانی به همه زنگ میزنی روز و شب و نصفه شب هنوز خوابت تنظیم نشده هنوز واکسن هجده ماهگی رو نزدی و هزارتا نمک نمکی دیگه  
9 اسفند 1391

امیرعباس نمکی شده

تازه ایا یاد گرفتی بگی نه مخصوصا وقتی غذا نمی خوای چیزی که دوست داشته باشی دوست داری دو تا باشه و تو هر دو تا دستت نگه داری متل سکه یا ماشین کوچولو با چشمات ادا در میاری و ناز میای سرما خوردی ازت مراقبت می کنم زودترخوب شی
21 بهمن 1391

بدون عنوان

پارک خیلی ذوست داری مخصوصا لیزلیزک وقتی میریم بیرون اصرار داری خودت راه بری و  اونوقت وقتی یکی به سرت دست میزنه به من لبخند میزنی چوب کنجدی دوست داری  
15 بهمن 1391

امیرعباسو

مامانی تازه ایا با هم میریم پارک . وقتی شما لیز لیزک رو از دور می بینی لبخند با نمکی می زنی که اصلا نمی شه نرفت اونجا. بعد من می ذارمت لبه لیز لیزک و کم کم خودتو ول می کنی و من از پشت می گیرمت که سرت اذیت نشه قربونت برم خیلی دوست داری بعد میریم با وسایل ورزشی پارک بازی می کنیم عاشق کپ کردن و خالی کردن و این جور کارایی برای خودت بازی زیاد می سازی انقدر با نمک شدی که نگو نمیشه نوشت مامان که وقتی یه جاییت اخ بشه انقدر ناز میاااااااااااااااااااااای که نگو خدا نگهدارت باشه مامانی
3 بهمن 1391

عزیز دلم

مامانی الان لا لا کردی هر موقع عموی بابا میاد اینجا خوابت به هم می ریزه و شبا بیدار می مونی مامانی! از خوبیات بگم که انقدر زیاده که نمی شه گفت هم عزیز مامانی هم عزیز بابایی ولی هیچ وقت اجازه نمی دی مامان و بابا فاصله شون با هم کمتر از نیم متر بشه فورا میای وسط و میگی مامانی هر بچه ای دوست داره در مورد گذشته پدر و مادرش و فامیلای نزدیکش بدونه من تو یه وبلاگ دیگه کلی خاطرات بچگی بابات و خودمو نوشتم تا وقتی خیلی بزرگ شدی بخونی   ...
10 دی 1391